یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
من از پايان مي ترسيدم و آغاز كردم
||
/\
ادامه
نميتوني تغيير بدي/نميشه به همه خواسته هات برسي يعني ميرسي اما دردناكه/چون تازه ميفهمي اين اون چيزي نبود كه مي خواستي /اشتباه خواسته بودي/خودت رو نشناخته بودي/نميدونستي چي آرومت ميكنه/و به ازاش خيلي چيزها رو دو دستي تقديم روزگار كردي/چي بالاتر از جوانيت؟
شدم اون هاجره/همون كه بين دو تا كوه ، دو تا سراب ، هي ميرفت هي بر ميگشت / شايد آب پيدا كنه/با اين تفاوت كه من بين هفت-هشت تا سراب دارم ميدوم/مي دونم سرابه/
مي دونم خيـــاله ،خامه، حـــرفه، كشكه، پشمه... اما نمي شه/هنوز باورم نمي شه
كه لياقتم همينه/ كه تواناييم همينه/ كه نميتونم/ كه آش كشك خالمه /كه همينيه كه هست.....