یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
Hello! Is There Any Body out There
الان ساعت يك نصف شبه
و من دقيقا يك ساعته فهميدم يعني يادم اومده كه امشب من و سيستر تنهاييم واهل خانواده در سفرآخرت به سر مي برند!
البته به قول باباهه من كه هميشه تو غارمم و برام فرقي نميكنه بيرون از اتاقم موجودات زنده ديگه اي باشند يا نه!
اما خوب به هرحال اين روزها آدم چيزهاي چرند پرند زياد ميخونه تو روزنامه ها و ترس برش ميداره!
خلاصه با هزار بدبختي سيستر روراضي كردم كه بياد تو اتاق بغلي بخوابه بلكه احساس ترسم كمتر بشه!خودش كه انگار در عالم ملكوت به سر مي بره ،عين خيالشم نيست!
الان كه دارم خودم رو با نوشتن اين مزخرفات سرگرم ميكنم يك صدايي اومد اومدم برم ببينم چه خبره!بعد گفتم ولش كن اگر دزدي هم باشه خودم هر چي دلش ميخواد بهش ميدم،
به شرطي كه دست به وسايل من نزنه!!
(همينه كه دهن همه رو سرويس كردم از بس تو وبلاگم نوشتم پَستم پَستم!)
دختر خالهه يك ساعت پيش زنگ زد گفت فردا صبح ساعت 5 زنگ ميزنه پايه بشيم درس بخونيم!اينجوري كه داره پيش ميره من تازه 5 خوابم مي بره و مجبور ميشم وقتي زنگ زدعلكي بهش بگم كه آره من بيدارم و قراره الان شيرجه بزنم تو كتابام!بعدش هم تا لنگ ظهر بخوابم و اون هم از ذوق اينكه من دارم درس ميخونم باهاش،كلي خر بزنه!(پسر خاله مكرمه خواهشا اينها رو خوندي نرو براش تعريف كن!سر از تنم جدا ميكنه!)
هر چي فكر ميكنم ميبينم خيلي زور داره دوباره بخوام connect بشم اينها رو بذارم تو وبلاگ!از يك طرف هم ميدونم فردا صبح كه عقلم بياد سر جاش عمرا اين مزخرفات رو پابليش كنم!
فعلا سر دو راهي عظيمي موندم!اگر ديدين پابليش شده، بدونيد ضمير نا خودآگاهم بركودك درونم غلبه كرده و اين چيزها پابليش شده!
فعلا
شب خوش!