یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
ضد حال
ضد حال يعني اون دوست فرانسويت تو نامه اش بنويسه براي تعطيلات اگر ميخواي برات بليط بگيرم
بياي فرانسه،اما هيچ جوره نتوني خانواده ات رو راضي كني كه بگذارند بري!
ضد حال يعني وقتي كلي از كارات زدي بري براي مامانت كادو بخري،لحظه اخر بفهمي باباهه اشتباهي
تاريخ چك رو نوشته 1372/
ضد حال يعني وقتي داري با ارامش خاطر سر جلسه امتحان زبان كتابت رو ورق ميزني چشمات بيفته
تو چشم استاد كه كلي هم باهاش رو دروايسي داري!
ضد حال يعني يعني وقتي براي اولين بار راس ساعت رسيدي ايستگاه قطار،بفهمي قطار نيم ساعت پيش
حركت كرده بوده و داداشه اشتباهي ساعتش رو بهت گفته بوده!
ضد حال يعني وقتي تو مهموني به دوستت داري ميگي اون دختره چقدر ننره،دختره برگرده بهت نگاه
كنه و بقيه حرفهات رو در حاليكه نگاهت تو صورت اونه بگي!
ضد حال يعني قبض تلفنت بياد....تومن اما قبض همراه بابات بياد هفت تومن!
ضد حال يعني شب مهموني دوستت يك جوش گنده تو صورتت بزنه!
ضد حال يعني تا كانال عوض كني،سخنراني اين ميسيز تموم بشه!
ضد حال يعني نظر خواهي تو وبلاگ!
ضد حال يعني فيلتر شدن وبلاگت
و بالاخره !
ضد حال يعني پروژه تو تابستون:((