یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
ديروز از صبح نشستم جزوه اماكن باستاني رو خوندم،اونقدر
اسمهاي عجيب غريب داشت كه تا 4 بعد ازظهر كه رفتـم
امتحان بدهم مخم سوت كشيده بود.قبل از امتحان يك آدم
شريفي زنگ زد كه هوس كرده من رو پيتزا مهمـون كنه!!
منم از خدا خواسته كلاس 8 تا 9:30 جهانگـردي رو ول
كردم و با هم رفتيم بيرون،حـسابي بهمون خـوش گذشت،
شب هـم كه برگشتيم اونقدر سر حـال اومده بوديم و بـا
آهنگ هاي مختلف حـركات موزون كـه چه عـرض كنم
ناموزون انجام داديم كه ديگه از حال رفتيم،به قول دوسـتم
احتمالا به جاي نوشابه نوشيدني مفيد ديگـه اي خـورده
بوديم و خودمان خبر نداشيم!!
فعلا كه اين روزها اوضاع خـيلي داره بر وفق مراد پيش
ميره، چشم نزنم خالق ليمو ترش حسابي باهام كنار اومده!
براوو!!