یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
در انتهاي درخت فارت بودم، كه تو آمدي و مرا با مخ به زمين كوباندي، و من چقدر خوشحالم، و از تو سپاسگذار! چرا كه از آن بالا آنقدر همه ريز بودند، كه به چشمانم براي ديدنشان فشار مي آمد!