یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
آنچه گذشت....
آي ما به اين نقاش خنديدم!از روزي كه وارد اين
خونه ما شد گير داده بود به رنگ پسته اي و كرمي!
آخرشم دو تا كمد آورديم گفتيم كرمي كنه برامون،
عقده اي نشه يك وقت بچمون!
..…………………………………………………………….
از در و ديوار اين اتاق داره آبي مي باره،از بس به
اين آبي سركوفت زدم آبي يك معني دپرس هم ميده،
خودم گرفتارش شدم;)
.……………………………………………………………………
يكي به اين سروش جواني ها بگه آخه ما گفتيم
تا پانزدهم امتحان داريم،نگفتيم ديگه مصاحبتون رو
بگذاريد شانزدهم!!من نميتونم بيام،كــلاس دارم:((
…………………………………………………………………….
هفت مهر ساعت هفت شب همون جايي كه پريشب
تا ديروقت بوديم و من وقتي برگشتم همه چپ چپ
نگام مي كردند كه
چند بار شما ها جشن فارغ التحصيلي ميگيريد مگه!
..…………………………………………………………….
معلم كلاس اول دبستانم مرد!! و من هنوز زنده ام!
كلي از خودم خجالت كشيدم!
.………………………………………………………………
يك دلبر در جشن تولد ديشب:
ببخشيد شما امروز كنكور داشتيــــــــــــــــد؟؟!!
………………………………………………………………
اين مسنجر جديد رو نصب نكنيد هــآ هر چي آفلاين
دارين پاك ميكنه!!
......................................................................
راستي جناب خدا عرض كنم خدمتتون وقتتون كامل
تموم شد!يك هيچ به نفع من تا حالا!
..……………………………………………………………
و كلام آخــر:امان از دست مهمان!