یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
عيد شده ،سال نو اومده،
بازار ماچ وماچ كاري حسابي گرمه،اين يكي ميره،يك نفر ديگه مياد،
طبق معمول همه گل ميگويند و گل ميشنوند ومن پذيرايي ميكنم،كسي
نبايد از قلم بيفته،همه چيز بايد مرتب باشه،بازار عيدي حسابي داغ
داغه،مثل هميشه بچه ها از
بزرگترها بيشتر عيدي ميگيرند،از اونهايي كه من رو به كل يادشون
ميره حرصم ميگيره،پس عيدي من چي؟اين وسط من نه جزو بزرگهام
نه جزو بچه ها، تكليف عيدي هام معلوم نيست،فقط خدا را شكر امسال
ديگه كسي هنوز بهم آرام پز و پلو پز و وسايل برقي نداده ،اين چند
ساله عيدي هام همش شده وسايل برقي،براي مصارف آينده
عيد شده و من بايدخوشحال باشم اما هيچ احساسي به اومدنش ندارم،شايد
عيد مال بچه گيهاست،شايد من بزرگ شدم،شايد براي پريدن ازروي سفره
هفت سين خيلي بزرگ شدم!!
عيد شده و من هيچ تصميمي براي سال آينده ام نگرفتم و واقعا نميدونم
قراره چي كار كنم!
عيد شده و من اون رو به همه تبريك ميگم،چه كسايي كه بودن من آزارشون
ميده و چه كسايي كه بودنم را تحمل ميكنندواز بودنشون خوشحالم!
سال خوبي داشته باشيد!