یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
اينكه مشكل واحدهام حل شده،
اينكه امروز يك مهموني خوب دعوتم،
اينكه ماريا برام اون زنجير و مدال را فرستاده،
اينكه اون شاهزاده مسخره اي كه همه منتظرش بودند،تو زرد
از آب در اومد و همان شد كه من گفتم،
اينكه....
دليل نميشه كه بتونم از استرسي كه خاله جان، درمورد چيزهايي كه
اصلا به من مربوط نيست و نميخواهم هيچي درباره شون بدونم،بهم
وارد ميكنه،در امان باشم و حالم تا آخر روزگرفته نباشه!