یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
امروز با خوندن نامه ماريا كلي حالم بهتر شد،پدر سوخته هميشه درست موقعي
نامه اش مياد كه واقعا به يك انرژي مثبت نيازمندم.
عصر هم كه با اين بشر رفتيم كلاس زبان،اينقدر كه ما خنديديم حتي استاد هم كه
اولش حال نداشت كلي روحيه گرفت،و مدام مزه ميريخت!يك عينك خيلي شيكي
هم زده بود كه مطمئنا از بس كه من و لعيا تعريفش كرديم،تا حالا حتما شكسته،
خداييش اين استاد اگرچه لهجه اش زياد خوب نيست،ولي عينك هاي شيكي ميزنه!
بعد هم اينكه امروز يك كاري كردم كارستون هيچكي نفهميد. اصلا هيچكس شك
هم نكرد. اما آخرش به بابام گفتم .كه مرد از خنده و قرار شد به كسي نگه!!به شما
هم نميگم:)
ديگه اينكه ربل يك مطلب درمورد مايكل جكسون نوشته بخونيدش جالبه!اگر هم مثل
من حوصلتون سر رفته و دنبال يك بهانه براي خنديدن ميگرديد اين وبلاگ رو بخونيد
كه من مرده سبك نويسندشم!
در آخر هم يك پاراگراف از نامه ماريا را ميگذارم اينجا بلكه هيچ وقت يادم نره!:
Life is difficult,sometimes,very difficult but we have to
be very posotive,otherwise you can
become depress and that doesn’t help you at all!