یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
جدا چه حالي ميده:
صبح حوصله كلاس رفتن نداشته باشي و بگيري بخوابي بعد بفهمي استاد نيومده
بوده!و كلاس تشكيل نشده..!
واقعا چه حالي ميده:
با اعتماد به نفس بري پاي تابلو تمرين حل كني يك هو دست و پاتو گم كني و اشتباه
حل كني ،هي هم بقيه ازت ايراد بگيرند،بعد استاد يواشكي بهت بگه خودتو نباز
،من هواتو دارم!
عجب حالي ميده:
جزوه يكي از بچه هاي ترم بالايي و خيلي آروم كلاس رو بگيري،بعد ببيني اولش يك
دختره ترم1 براش نوشته :
I love you!
خداييش خيلي حال ميده:
عصر كلاس داشته باشي و منتظر باباهه باشي تايك مسيري برسونتت،بعد كه خيلي
ديرت شده ببيني اينقدر خوابه كه دلت نمياد صداش كني،با عصبانيت و عجله از
خونه بياي بيرون،راننده دانشگاه جلوي پات ترمز كنه و تا خود دانشگاه برسونتت!
واي كه چه حالي ميده:
امتحان مكالمه زبان داشته باشي،روزه هم باشي،خسته هم باشي،همين كه مياي از
خونه بري بيرون عموجانت كه يكساله نديديش و چند روز پيش ها ازش گله كرده
بودي كه چرا نمياي، زنگ ميزنه كه من الان الان فرودگاهم!!
از شدت خوشحالي الان در شرف موتم فقط منتظر يك ضد حال قوي ام كه اين خبر آخري
رو خنثي كنه!!تو رو خدا تعارف نكنيد،راحت باشين..!