یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
امروز طبق معمول با عجله رسيدم سر كلاس زبان ، يك نيم ساعت تاخير
داشتم، همين كه وارد كلاس شدم،استاد شروع كرد به گله كردن: هنوز
يك ساعت وقت داشتي ديرتر ميومدي و....تا اومدم بنشينم و يك بهانه
جور كنم تحويلش بدم، دختر عمه ام زد تو پهلوم كه مريم حلقه ازدواج
استادرو نگاه كن چقدر خوشگله....منم تو اين گير و دار دعواي استاد
به جاي اينكه جوابشو بدم زل زده بودم به اين حلقهه!... طفلك استاد
خجالتي تازه داماد هم همينجور كه من چشمم به اين حلقهه بود از خجالت
دستشو كرد تو جيبش تا آخر كلاسم در نياورد كه هيچي ،ديگه يك كلمه
..... هم از دير اومدن من حرفي نزد
...!اما خداييش حلقه خوشگلي بودا
.........................................................................
گاه آسان نيست كه خندان با جهان روبرو شوي،هنگامي كه دلي پر درد داري
شهامتي بس بزرگ مي خواهد
بازگشت به خويشتن و دست يافتن به نيروي دون
و بدان كه فردا روز ديگري خواهد بود با رهاوردهايي نو
از نو آدمي خواهي شد
پر توانتر
با درك افزون
و به خود مي بالي كه به اين بردباري توانا بوده اي
كتي اوبارا