یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
امروز رفته بودم به جاي دوستم توي شركتي ويندوز درس بدهم!تازه اونم مقدماتي!
اونم به يك كسايي كه تو عمرشون ويندوز رو نديده بودند..!
اول يكسري مزخرفات درموردتفاوت سيستم عامل ها(منحوس ترين درس زندگيم)
براشون توضيح دادم و ويك شرح كوتاهي درباره خود ويندوز،بعدكم كم بهشون
ياد دادم كه چه جوري folderبسازند!او اسمشو عوض كنند…!
هيچي!تا ما اينو گفتيم، اين دخترها كه معلوم بود همشون دبيرستاني اند شروع كردن
به اسم بازي!واي يك دختره اينقدر فولدر ساخت و اسمش رو loveگذاشته بود كه
ديگه اين desktopجا نداشت!اون يكي هم كه از بس فولدر رضاساخت ديگه
داشت حالم به هم ميخورد!و..
اما اي واي مگه اين كامپيوترها را خاموش ميكردند!انگار حالا اين love قراره از اين
ويندوز بيرون بياد!حيفشون ميومد..!
يكهويي يادمو اين شعر افتاد كه مجنون در جواب اون كسي كه ازش پرسيده بود چرا
روي خاك هي اسم ليلي رو مينويسي گفته بود:
نيست نامي از او در دست من
زان بلندي يافت قدر پست من
ناچشيده جرعه اي از جام او
عشق بازي ميكنم با نام او
(كشته منو اين مجنون بودنشون..!)