یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
من كه سر درنميارم!اينهمه ضد و نقيض چه جوري تو وجود من ميتونند
! با هم كنار بيان.؟جل الخالق
روزهايي كه بيكارم ،هي حوصلم سر ميره و آرزو ميكتم كاش يك كاري
،داشته باشم تا از اين ركود دربيام
روزايي هم كه كلي سرم شلوغه ،ته دلم دوست دارم بيكار باشم وهمش
!ناله ميكنم كه واي چقدر كار دارم
اون روزايي كه مطمئنم صبحش ميتونم بخوابم كله سحر بيدار ميشم و
روزايي هم كه صبحش كلاس دارم تنها آرزوم اينه كاش ميتونستم بيشتر
! بخوابم
تابستون كه ميشه با خودم ميگم كي بشه دانشگاه شروع بشه خسته شدم
دو سه هفته كه ميگذره
!و ميرم دانشگاه ميگم واي كي بشه اين تابستون بياد و راحت بشم
وقتي بچه بودم دوست داشتم بزرگ بشم،الان كه بزرگ شدم دلم هواي
! اون روزا رو ميكنه
.............
جدي جدي من كي راضي ميشم؟اصلا چي ميخوام كه راضيم كنه
والا من كه هنوز نفهميدم
? كسي ميتونه كمكي بكنه