یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
واي چقدر حوصلم سر رفته يك عالمه غرولند تو گلوم گير كرده
هيچكي نيست كه سرش خالي كنم.يك ديوار كوتاه داشتم
كوچكيم بود كه رفته مسافرت.بي معرفت اصلا يادشومنهم نيستsister اينم
هيچكي نيست بهش زور بگم،سرس داد بزنم.علكي ازش عيب
بگيرم.حتي هيچكي نيست سرش كلا ه بزارم .يا دروغهاي
كاملا باور كردنيمو بهش بچاپونم
بابا مهرناز جون
««useless!»» تو چقدر فايده داشتي و من هي بهت ميگفتم
:يادش بخير مي نشت دونه دونه كانالها رو تماشا ميكرد ميومد برام تعريف ميكرد
شكيلا 2 تا پسر داره،زن شهرام صولتي آرايشگره.،اسم زن كورس
سوسنه، نوه ستار تازه يك سالش شده و
يا ميومد روزنامه ها را ميخوند مطالب جالب و چيزايي كه
مربوط به كامپيوتر ميشد برام جدا ميكرد.تازه من چقدر سرش
غر ميزدم كه اين شمارش خيلي بيمزه بود اين چي بود دادي من بخونم
هر وقت ميديد دارم چت ميكنم ناراحت ميشد .ميگفت خوب تو با اين
همه آدم حرف ميزني اما به حرفاي من گوش نميدي
(اخه اگر گوش ميدادم تا صبح حرف ميزد)
حالا خوبه نمرده و من اينجوري دارم غمنامه ميسرايم!!يك 10 روز ديگه بر
:ميگرده .اما اين دفعه قول ميدم بهش بگم
« تو مفيد ترين آدم براي مني.»