بعدها براي دخترم تعريف ميكنم كه چه مادر جسور و نترسي داشته است به شرط آنكه از آن به پدرش چيزي نگويد!

آره پيــــــــــــــــــــــــــــروز شدم من!

خر عيسي گرش به مكه برند چونكه برگردد همان خر باشد.

خوب اون موضوع مسخره اي كه من ازشون خواستم نه تنها عملي نشد، بلكه اونها فهميدند كه به راحتي ميتونند من رو دور بزنند وبپيچونند! و من ياد گرفتم كه…

یک لگد محکم میزنم به بختم وفاتحانه لبخند ملیح میزنم,

چند هفته دیگر-شبکه یک –ساعت به وقت جوانی- اون دخترپرمدعاهه که بیشتر از همه زر مفت میزنه منم.

تولدت مبارک شیمای دوست داشتنی شیما به این خوشمزگی کی دیده کی شنیده؟