زندگي آشغال لعنتي دارم، ميفهمي يا باز هم صدام رو ببرم بالاتر تا يك ذره دركم كني!!!

و من موجودي را ديدم كه حتي آدمك هاي مسنجر را نيز جدي ميگرفت و من خنديدم وقتي نيم نگاهي به خودم انداختم كه حتي آدمك هاي متحرك برايم مجسمه…

ببخشيد، «عجب روز سختي بود،واي چقدر خوابم مياد، از خستگي دارم ميميرم، بالاخره از پايان نامه ام دفاع كردم،چه استاد راهنماي نفهم خالي بندي داشتم، اين صداهاي عجيب غريب چيه…

اگر همه تعريفهاي جدي رو شوخي بگيري و همه انتقاد هاي شوخي رو جدي، اين وسط براي تشخيص اين دوتا اونقدر گيج ميشي، كه مثل من ديگه هيچي برات مهم…

اين تابستون هم تموم شد و من آخر همراه اين سيستر نرفتم باشگاه بسكتبال،ببينم اونجا چه دسته گلي به آب ميده كه اينقدر دلش ميخواهد من همراش بيام! اين تابستون…

نه من حالم كاملا خوبه:(( فقط وقتي صبح كله سحركه سيستر رو صدا كردم، بياد اتمام پروژه ام رو بعد از دو ماه ببينه متوجه شدم كه كه همه data…

نكن كاري، كه بودنت با نبودنت برايم تفاوتي نكند..!

استفاده علمي از وبلاگ ببينيد،من يك نظر خواهي ميذارم اين پايين،چرا؟ چون شنبه بايد برم دفاع پايان نامه ام و استادم هم هنوز از مسافرت برنگشته! چه ربطي داره؟ربطش اينه…