معجون فراموشی

نمی دونه که من عادت ندارم پشت سرم رو نگاه کنم, که آدمها وقتی ازم دور میشن چه زود از یادم میرند, که حافظه ام خیلی وقته دیگه نمیتونه خاطرات…

غمین و تنها که منم

آدم است دیگر بعضی روزها دلش غصه دارد, هی بغض گلویش را می گیرد, وقتی می خواهد حرف بزند. هر چه از این کوچه علی چپ به آن کوچه علی…

حضور اجتناب ناپذیر

از وقتی به خودم قبولوندم که همیشه وجود چند تا آدم نخاله در یک جمع, امری اجتناب ناپذیره, دیگه راحت تر با آدمهای حرف مفت زن کنار میام و از…

SLOW DOWN

مپینگ می گوید که فکر می کند که ما در این دنیا داریم خیلی با سرعت پیش می رویم. آهی میکشد, نگاهش را به زمین می اندازد و می گوید:…