مجال نوشتن نبود
راه طولانی بود و
زمان کوتاه.
به سفر رفته بودم
سفری دراز
چونان خواب طولانی
جزیره پینانگ
جزیره لنکاوی
بی نهایت زیبا
فراتر از حد بیان
.
گویا خدا هر آنچه در توانش بود به کار برده بود
اقیانوس
دریا
کوه
طبیعت بی نهایت سبز
هوا بسیار عالی
و جای همگان خالی
چه از آن به که تو خویشتن بیایی و ببینی….
.
بعد از همه آن سختی ها
در میان اقیانوس آرام
خدا را دیدم
حسش کردم
لمسش کردم
دستانش را محکم گرفتم
محکم محکم
از او قول گرفتم
که دیگر تنها رهایم نکند
که نمی توانم
که تنها رفتن , دیگر در توانم نیست….