نوشته های تاریخ مصرف گذشته(1)
لحظه آخر همه چیز درست میشود
انگار که زندگی شوخی اش گرفته است. دارد سر به سرت میگذارد
لحظه آخر یک پدر مهربان ولی یکدنده با برگشتن به محله قدیمی تان موافقت میکند.
دیگر دغدغه دوری راه را نداری. از خانه تا دفتر کارت اگر آرام آرام هم راه بروی حداکثر,
پنج دقیقه هم نمیشود.
لحظه آخر آن شرکتی که جز ناراحتی, اعصاب خُردی و هرج و مرج و خرج!چیزی برایت نداشت
کم کم دچار اعتبار میشود.همان آدمهایی که مدام با برچسب دانشجو بودن ارزش کارتان را و
در پی آن قیمتش را پایین می آوردند اکنون زنگ میزنند و درخواست تجدید نظر دارند.
لحظه آخر می شنوی که برای شرکتهای نو پا و کوچک بودجه ای از بالا تخصیص یافته و میتوانی
با آن بودجه کلی مانور بدهی و از خجالت این مدت با بچه ها در بیایید و خاطرات تلختان را جبران
کنید.
لحظه آخر با استخدام رسمی ات در استانداری موافقت شده است آقای پارتی گردن کلفتتان
در جوابِ ببخشید نمیتوانمت , میگوید: حداقل زنگ بزن تشکر کن از آقای فلانی که روی کارت
دویده است.که هیچ, وقت نمیشود.
لحظه آخر خیلی چیزها عوض شده است.اما حیف که خیلی دیر شده است و باید بروی…
انگار زندگی بازی اش گرفته است یک دو راهی بزرگ جلوی راهت گذاشته است با یک دنیا
نگاه های عمیق که از هر سخنی گویا تر,شیواتر و دردناک تراست.
انتخاب سختی است .راه دشوار است می دانی که خیلی چیزها را از دست خواهی داد که شاید
در ازای از دست دادنش هیچ نصیبت نشود.میدانی که دوباره ساختن گاهی وقتها از تعمیر کردن
سخت تر است.میدانی که ……
هزار بار ترازویت را بر میداری و هی “ازدست داده هایت” را با ” به دست خواهم آوردهایت”
می سنجی .کفه ترازوی” از دست داده هایت” سنگین تر میشود سعی میکنی دانه دانه به
“دست خواهم آورد” به آن کفه اضافه کنی شاید خودت را قانع کنی ,گول بزنی و توجیه کنی.
اما عنصر “جوانی از دست رفته” به تنهایی به اندازه همه عناصر” به دست خواهم آوردهایت ”
وزن دارد, سنگینی میکند و تصمیم گیری را دشوار تر.
اما خودت خوب میدانی که دیگر دیر شده است برای ماندن و ساختن ,برای تلاش وادامه راه
در این مسیر.
روح سر گشته ات خسته تر از آن است که بتواند دوام بیاورد.و باید بروی….