درد لاعلاج
خواب ميبينم دارم از خودم دفاع ميكنم .زور مي زنم يك حرف دروغي كه پشت سرم زده شده رو
اثبات كنم اما كسي به حرفم گوش نميده هر چي تلاش ميكنم بي فايده است. دو تا پروانه انگشنم
رو به شدت گاز ميگيرند حس ميكنم دارم خفه ميشم كه از خواب مي پرم.
جاي نيش پروانه ها روي دستم هنوز درد ميكنه .يك نگاه به موبايلم ميندازم ساعت چهار و
نيم صبحه.دو تا اس ام اس دارم.سودابه نوشته موقع خواب داشتم گوسفندها رو مي شمردم
يكيشون كم بود كجا بودي!
يكي از دوستاي يويو گفته اگر خواب نيستي بيام اتوت رو ازت امانت بگيرم.نگاه ميكنم به ساعت
ارسال اس ام اس .يك نصفه شب بوده.حالا من هيچي گيرم بيدار باشم بقيه هم خونه اي هام
آدم نيستند ؟!سعي ميكنم حدس بزنم چي رو ميخواسته نصفه شب اتو كنه .چيزي به ذهنم
نميرسه.
بي اختيار ذهنم پرت ميشه به سمت خوابم.حوادث روز قبلم رو مرور ميكنم هيچ نكته منفي يا
اتفاق بدي كه مستوجب اين پريشانحالي باشه پيدا نميكنم.ياز ربطش ميدهم به دلتنگي.هر
چي ميكشم از اين دلتنگيه بي صاحابه/
كه اسمش رو گذاشتم درد لاعلاج.
هيچ درمان ندارد كه ندارد كه ندارد….