مانیکا یک هفته دیگر یکساله می شود
من هی باورم نمی شود که یکسال شده است
که بودنش واقعی شده
که جایش را در خانه باز کرده
که بیشتر لباسهای خانه برای او هستند
که دیگر روزها او مهد می رود و من سرکار می روم
و هی کد می خوانم
کد تصحیح می کنم
کد می زنم
و او هی بزرگ .و بزرگتر می شود
تا یک روزی بشود
دختر مامان/همدم مامان و سنگ صبور مایکل و جورج
Comments are closed
سلام مریمی
امیدوارم حالت خوب باشه .
فک کنم سالها میشه وبتو دنبال میکنم ،از زمان وبلاگ . شاید جذابیتش دنبال کردن سریال زندگی مریمی بود .نمیشناسمت ولی با شخصیت هایی که نام میبری بدون اینکه بشناسمشون حس میکنم اخت گرفتم و یجورایی یه دوست راه دورم . تو این مدت با ناراحتیات ناراحت و با خوشحالیات خوشحال شدم ، از کلافگیای دانشگات کلافه و از شادیای تشکیل خونواده و بچه ها شاد شدم ، از رفتارهای سرشار از ریای ایرانیا حرص خوردم و از سرمای کانادا ترسیدم و . . .
سر آخر کار منم به مهاجرت داره کشیده میشه ، چیزی که خیلی سالها بود بهش رسیده بودم و تجارب تو امیدوارم خیلی بهم کمک کنه . چیزی که خیلی نگرانم میکنه اینه که برای یه برنامه نویس وب بازار کار اونجا چطور هست ، ولی حتما از پسش بر میام .
برای خودت و خونوادت آرزوی سلامتی و خوشبختی می کنم دوست من .
دنبال کننده همیشگی ناشناس …
سلام خواننده ناشناس به زودی مهاجر
مطمینم از مهاجرت لذت می بری و خبر خوب که بازار برنامه نویس عالی هست و داغ
حتمن موفق می شی.