چند روزی هست که منتظرم استادم تکلیفم رو معلوم کنه.
اولش خیلی سعی کردم تکلیفم رو به زور بقبولونم بهش
اما بعد دیدم انصافن، تکلیف قبولوندنی نیست
روشن کردنیه!
.
با خودم قول دادم این دفعه آخری باشه
که زمونه رو تو موقعیتی قرار می دهم که
یکی دیگه باید تکلیفم رو معلوم کنه.
تلخیه ماجرا اینه
که خود تکلیف روشن کن، تکلیفش خاموشه
بعضی وقتها اصلن فکر می کنم خوابه،
بعد که کار علمیش رو می بینم،
می فهمم
اون که خوابه، منم
اون که از مرحله پرته ، منم
اون که تلکیفی نداره، منم
اون که خیلی جای کار داره، منم!
اصلن،
تکلیف، تویی
نخبه، تویی
آخر علم، تویی
.
ولمون کن
به حضرت عباس!
Posted inLife Stories Montreal