گرمای حیاتم آرزوست

روحم سردش شده است
هی یخ میزند توی گرما
انگار چله زمستان باشد
انگار این همه آفتاب داغ استوا
تیکه های تگرگ باشد که از آسمان بر سرش فرو می ریزد
انگار جایی میان راه وسط یک بهمن زمستانی گیر کرده باشد
انگار توی سرد خانه باشد
با آدمهای یخ زده
با قلبهایی یخ زده
با روح هایی یخ زده
.
کمی اشتیاق زندگی میخواهم…