The grass is always greener on the other side of the fence

از خاطرات غربت:
یکی از بزرگترین لذتهای دنیوی من در دانشگاه ,
نشستن سر جای استاد و استفاده از صندلی, میز و کامپیوترش به دلایلی از قبیل
قطع اینترنت آن یکی کامپیوتر,
ناتوانی استاد در انجام یک فعالیت نرم افزاری
و خروج استاد از اتاق برای مدت زمانی کوتاه
است. فکر می کنم استاد جان هم از این علاقه وافر من به صندلی آن طرف میز
پی برده باشد, چون هر وقت می بیند خسته شده ام و می خواهد کار بیشتری انجام دهم می گوید:
بیا سر جای من بنشین!!

8 Comments

  1. چه استاد با وقاري که اجازه ميده دانشجوش سر جاش بشينه!
    راستي يزد هم بارون اومد اما نه مثل سگ!!
    و آب چشمه ي غربالبيز بعد از دو خشکسالي سال بازهم جوشيد..

  2. سجادی

    سلام. خوبید ؟ معلومه خیلی خوش نمیگذره!! اینجا هر وقت یادتوت می افتم سری به دستنوشته هاتون میزنم.. مثل همیشه کوتاه،موجز و پر مطلب
    .
    .
    .
    شادزی و سربلند

  3. خانم دانشجوی مهندسی کامپیوتر هستن آیا؟! بعدشم مگه شبکه های دانشگاهی هم قعطی دارن!؟

  4. afghani

    خاطرات غربت. خاطرات آشنایی.
    گریه

  5. ziad az ghesmate Shohrat naomid nabash,shakhsan computeram ke dame dast nabashe ba mobile irancell websitet ro cheakmikonam morataban,peygiry az in bishtar mikhay?! 😉

  6. من اون موقع نبودم وگرنه عمراً فراموش میکردم ، عمراً !
    یعنی حقیقتاً میگم !!!!

  7. متولی

    سلام
    شنیدم دارید می ایید
    خیلی خوشحال شدم
    به امید دیدار
    راستی از بین گاو ، شتر و یا هر حیوان دیگه ای اگه می خواهید بگید برای قربانی آماده کنیم

Comments are closed