قرار شده…
قرار شده که من بعد از 13 جولای دیگه حرفی از دلتنگی, از خستگی , از فشار نزنم,
قرار شده دیگه غر نزنم. قدر همه موقعیتهای خوبی که اینجا دارم رو بدونم.از آزادیم لذت ببرم
از همه چیزهایی به قول لعیا حقم بوده و ازم گرفته شده بوده.قرار شده من اینجا همش انرژی
مثبت بدهم. از موفقیتهام بگم از تجربه هایی که کسب کردم. از چیزهایی که یاد گرفتم
از دوستای رنگارنگ جدیدم.
قرار شده من دیگه حرفی نزنم از عمق تنهاییم از اینکه روز به روز داره بیشتر و بیشتر میشه.
اونقدر عمیق که دیگه نمیتونه با چیزی یا کسی پر بشه.از هراسم از نرسیدن , از زمین خوردن
از اینکه دیگه توان بلند شدن نداشته باشم .از اینکه نتونم دیگه دووم بیارم از اینکه مجبور بشم
روزی همه آرزوهام رو بپیچونم توی یک بقچه و بدهم نمکی ببره.تا یادم بره.تا به ازاش شاید
تنهاییم روبتونم پر کنم.
قرار شده من دیگه حرفی نزنم از دردهام, از خودخوری هام, از شبهای وحشتناک تلخ غربت,
از ثانیه شماری هام برای دیدن کسایی که شاید روزی مرحم دردهام بودند.از اینکه من مالزی
رو دوست ندارم.با همه زیباییش با همه آزادیش با همه امکاناتش…من اصلا خودم رو هم
دیگه دوست ندارم.
قرار شده من دیگه حرفی نزنم .از اینکه هرچقدر هم تو موفقیت بیرونی داشته باشی کارهات
خوب پیش بره و موفق باشی باز هم مرحمی برای تنهاییت نمیشه, دردی رو دوا نمکنه جز
اینکه بهت کمک میکنه یادت بره.کمی بادت بره.که هیچ وقت نتونستی به کسی تکیه کنی
که وقتی به اوج قله نزدیک می شی دلت میخواهد خودت رو از اون بالا بندازی پایین و فکر کنی
همه مسیر رو خواب دیدی…………..