اندر حکایات فوتبال


باید اعتراف کنم که در زندگیم کمتر حالتی بوده که کاری رو صرفا برای هدف پز دادن انجام بدهم
و همیشه بیشتر به احساسات خودم توجه کرده ام تا آنچه دیگران درباره ام فکر می کنند .مگر
اینکه مجبور شده باشم یا پای منافعم در میان باشد.
اما رفتن به تماشای فوتبال ایران و چین برای من که اصلا
از فوتبال چیزی نمی دونم بیشتر از آنکه برای ارضای حس فضولی همیشگی ام بود, جنبه
پز دان داشت و اینکه شاید یک روزی بتونم جلوی بابای فوتبال دوستم کلاس بگذارم و افه بیام.
قبل از رفتن هم یک چند تا فحش ناموسی از مپینگ یاد گرفتم که لااقل اگر ایران خیلی آبرو ریزی
کرد بتونم سر چینی ها عقده ام رو خالی کنم.که آخر فهمیدم هیچی مثل فحش های فارسی
خودمون حال نمیده! و با همه خستگی و خواب آلودگیم که حتی حس راه رفتن هم نداشتم رفتم
و حتی قبلش فکر میکردم خوبه میشه لااقل وسط بازی اونجا کمی چرت بزنم.
اما غافل از اینکه همراه شدن با یک گروه از بچه های شرور و شیطون نه تنها خواب را از سرم
پروند بلکه کلی دچار هیچانات کاذب شدم و اونقدر دیدن ورزشگاه / تیم ایران/ جوانهای خوشگل
و خوش تیپ ایرانی و از همه بهتر از نزدیک شاهد مسابقه فوتبال بودن هیجان داشت که شاید
کلاس چهارشنبه ا م هم تعطیل کردم و رفتم مسابقه ایران و مالزی رو دیدم.
آخر بازی متوجه شدم یکی از دوستام داره با یکی که سبز پوشیده حال و احوال میکنه و میگه با
هاشون عکس بگیریم و وقتی پرسیدم فهمیدم نیما نکیسا است و منم رفتم گفتم سلام حال
شما خوبه و اون هم با حالت مغرورانه ای لبخند کمرنگ مسخره ای زد و گفت ممنونم و منم
توی دلم گفتم قربونم بری!
و خوب که بیشتر بین تماشاچی ها نگاه کردیم دیدیم از این سبز پوش ها زیادند و در واقع فهمیدیم
هر کسی سبز پوشیده آدم مهمیه!و یکی یکی رفتیم با همشون عکس گرفتیم البته به جز
کامبیز دیرباز قیافه کسی برام آشنا نبود اما در عین حال گفتیم عکس رو بگیریم شاید بعدا هی
تو سر سیستر کوچیکه زدیم!
و صادقانه بگم برای من که بر خلاف سیستر کوچیکه که تلوزیون از ارکان مهم زندگیش بود علاقه ای
به تلوزیون نداشتم, عکس داشتن با هنر پیشه ها هیچ جذابیتی جز خوش گذرانی با دوستام و
تنوع نداشت و ترجیح میدادم یکی از نویسنده های مورد علاقه ام رو می دیدم.
و بعد که رفتیم با یکی دیگه از هنرپیشه ها عکس بگیریم (چون کسی باهاش عکس نمی گرفت
, دلمون براش سوخته بود )پرسیدم برای چی اومدین گفت که به صورت افتخاری برای دیدن بازی
اومدند و من فهمیدم که آدم اگر بره هنر پیشه بشه می تونه بعدش از طرف دولت افتخاری
بازیهای فوتبال رو تو کشورهای دیگه ببینه !اما اگر نویسنده بشه؟
و خلاصه اینکه آخر شب به خاطر دوری راه رفتم خونه دوستم و اونجا فیلم اخراجی ها رو دیدم و
متوجه شدم که چند تا از اون هایی که اونجا دیدیم بازیگرهای اون فیلم بودند و من نمی شناختمشون
و کلی احساس عقب موندگی بهم دست داد! لااقل ایران سستر کوچیکه زورکی برام فیلم ها
و سریالها را تعریف میکرد .اینجا یکی پیدا بشه کمی جواب سوالامون رو بده کلاهمون رو میندازیم
هفت تا آسمون چه برسه به اینکه بخواد برامون فیلم تعریف کنه.
بعضی وقتها اینجا خیلی خوش میگذره /تعدادش کمه اما شاید به همه سختی های قبلش
می ارزه شاید هم نه….

14 Comments

  1. جانمي جان! من اول!!! من اول!!!
    آقا اين قربونم بري كه تو دلت به نيما نكيسا گفتي خيلي حال داد به خدا!!! وقتي قيافه ات رو درحال گفتن اين جمله در نظرم مجسم ميكنم قند تو دلم آب ميشه. دمت گرم خيلي باحالي!!!

  2. منم واسه اون لفظ قربونم بری خیلی خندیدم:))اتفاقا بازیها رو که میبینم به این فکرم واسه تو هم جالبه بیای استادیوم؟؟بازی مالزی هم برو دختر،خوش بگذرون یه کم!البته دلم واسه مالزی می سوزه خیلی بی استعدادن!

  3. سلام خانوم گل! با اينكه چند روز گذشته – و تو لينكدوني رو نذاشته بودي- تولدت مبارك! 🙂 يه ماچ كادوي من به تو! :×

  4. ata

    آره بابا کلاس چیه! برو ایران مالزی خره!

  5. iman

    سلام مريم جون
    نوشته قشننگتو خوندم. بيا 4 شنبه فوتبال.راستي من هم سبز بودم ولي كسي بهم توجه نكرد چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  6. دیوووووونه تفلدت مبارک
    ای کاش کامنت دونیت همش باز بود
    خیلی مخلصیم آبجی 🙂

  7. هرگز فوتبال نگاه نكردم
    نميدونم چرا اما بچه كه بودم تو همين يزد خودمون زير آفتاب گرم سوزونش همچين بازي ميكردم كه بياو ببين.
    بزرگتركه شدم كمكم بدم اومد گفتم آخه واسه چي دنبال ريه توپ توي يه زمي خاكي بدوم!
    يه روز چن تا توپ خريدم
    با چند خونه يقديم از اونها كهتو شهرمون زياده همه شون رو به توپ بستم
    الان چند تا زمين دارم با چن تا توپ… (خاطرات يك بساز بفروش)
    در مورد سختي هايي كه كشدي
    بايد بگم بعد هر سختي يه آسوني
    هر رنجي يك خوشي
    همونطور كه بعد هر خنده اي گريه ايست/.
    شاد باشي

  8. هرگز فوتبال نگاه نكردم
    نميدونم چرا اما بچه كه بودم تو همين يزد خودمون زير آفتاب گرم سوزونش همچين بازي ميكردم كه بياو ببين.
    بزرگتركه شدم كمكم بدم اومد گفتم آخه واسه چي دنبال ريه توپ توي يه زمي خاكي بدوم!
    يه روز چن تا توپ خريدم
    با چند خونه يقديم از اونها كهتو شهرمون زياده همه شون رو به توپ بستم
    الان چند تا زمين دارم با چن تا توپ… (خاطرات يك بساز بفروش)
    در مورد سختي هايي كه كشدي
    بايد بگم بعد هر سختي يه آسوني
    هر رنجي يك خوشي
    همونطور كه بعد هر خنده اي گريه ايست/.
    شاد باشي

  9. یاسمن

    سلام عزیزم
    ببخشید با یک هفته تاخیر تولدت مبارک….غیابی تولدتو گرفتیم البته به اتفاق نسرین.همه بودند تقریبا.عکسهاش رو برات زودی ایمیل می کنم
    باید خیلی خوشحال باشی که الان در این سرزمین درب و داغان نیستی سرزمین که نه ….در حقیقت ….به وسعت یک سرزمین
    به جای سه نقطه خودت یه کلمه بذار

  10. shayan

    خیلی حال کردی رفتی بازیرو دیدی اصلا بخاطر همین حالا رفتی میخواستی بگی با کیا عکس انداختی; اینجوری گفتی ضایع نشی;حالا بگو نه

  11. vahid

    با سلام
    اسم مريم براي خيلي مقدس است
    من را ياد روزهاي خوشي ميندازه
    روزهايي ….

  12. md

    واي ي ي ..بالاخره رفتي هان…آخرش با اين چينيه شرط بستي يا نه؟…اين تلويزيون ايران كه همش سانسوره..اثري از تماشا چي نديديم ما…اين دفعه سر و صورتت رو سه رنگ كن..حتما نشونت ميدن …اينجوري اثرش خيلي بيشتر از اون عكسايي كه گرفتي..

  13. SHAHIN

    SALAM KHOOBIN? TAVALODETOON MOBARAK ISHALAH BEH MONASEBATEH TAVALODET 1 DAST TOO SHATRANJ LEHET KONAM! RASTI CHETORI BAZIEH BEH OON GANDIO AZ NAZDIK NEGAH KARDI V HALET BEHAM NAKHORD?

  14. بالاخره اين سايت واسه ما باز شد… من كه روز بازي چشمم كور شد بسكه تو صفحه تلويزيون دنبالتون گشتم.. چقدر دلم مي خواست منم اونجا بودم. نميشد اين بازيها يه سال ديگه برگزار بشه حالا؟ اي بخشكي شانس!!!

Comments are closed