مثل چی درس دارم , پروژه دارم, تمرین دارم . وسط اینهمه پروژه و بدبختی ,اون استاد مشنگه که اصلا کاری به درس دادنش نداریم و هر موقع ازش سوال می پرسیم ایتقدر گیجمون میکنه که یادمون میره چی پرسیدیم, برامون یک امتحان گذاشته .اصلا نمیفهمم از کجای کتاب شروع کنم بخونم.
هیچ تصورشم نمی کردم تو یک هفته همه ارائه هام با هم بیفته و همزمان از هوا و زمین برام تمرین و پروژه بباره.اصلا چیزی به عنوان کمبود وقت رو هیچ جای برنامم پیش بینی نکرده بودم.مشکل اینه که همیشه فکر میکنم خیلی وقت دارم و خیلی مونده.<کـــو تا اون موقع!؟>
برای من که در حالت عادی هم که همه چیز نرماله و بر وفق مراد, گیج میزنم تو این بحران دیگه هر چی دسته گل بوده آب دادم .از شکستن موبایل گرفته تا جا گذاشتن مدارک استادم , گم کردن سوالهای امتحانی ام و غیره و ذالک.این مدت اینقدر تند تند , داده های مختلف وارد ذهنم کردم و سعی کردم در کمترین زمان ممکن تحلیل و ازشون بهره بگیرم که فکر میکنم اگر این روال ادامه پیدا کنه به زودی دچار استهلاک مغزی بشم.
چی بودم
چـــــــــــــــی میـــــــــــشم!