وقتي مي بيني محلت نميذارم بفهم از دستِت دلخورم وقتي مي بيني محلت ميذارم بدون حتما يك كاري دستت دارم!

هوي زمان يك لحظه وايسا حواس بفهميم چه خبرته اينقدر عجله داري!!

هي گادجون بسه ديگه ،تا كي من بهت امر و نهي كنم چي كار كني چي كار نكني خودت از خودت يك ذره فكر كن خوب هميشه كه قرار نيست…

اعترافات روز جمعه: اعتراف ميكنم به هيچ آدميزادي حسادت نورزيده ام. همه به نوعي برايم در يك سطح بي ارزش بوده اند/چون مثل خودم موجوداتي محكوم به زندگي كردن بوده…

حالم را گرفته اند –آدمها يك خاله زنك بازي جديد و به من افتخار نقش اول آن را داده اند . از هر دري هم ميخواهم فرار كنم از دري…

سالهاي آخر عمرم يك زن شصت ساله اي هستم كه هيچگاه موهاي سفيدش را رنگ نكرده است. پيرزن آرامي كه براي آنكه قسمت آخر رمانش را مبهم باقي بگذارد ،…

عزيزم اگر از بالاي اون درخت فارت بياي پايين هم من مجبور نيستم موقع حرف زدن باهات، اينهمه گردنم رو بالا نگه دارم هم تو ميتوني حس كني ادكلن جديده…

فردا- روز تولد سيستر-قرار است او را يك سورپرايز اساسي كنيم شك ندارم او هرگز نمي تواند حدس بزند كه برايش هيچ هديه اي نخريده ايم!

من هيچ راه مطمئني را به سوي كاميابي نمي شناسم، اما راهي را مي شناسم كه به ناكامي ميرسد: "تلاش براي خشنود ساختن همگان" افلاطون

اوقات خوش آن بود كه با دوست به سر شد باقي همه بي حاصلي و بي هنري بود.