کابوسهای لعنتی شبانه ام از اینکه حتی در بهترین روزهای زندگی ام مرا به حال خود رها نکرده اید, و هم پیاله و همدم لحظه هایم بوده اید سخت ممنونم.

اصلن یادم نیست کی بود کِی بود کجا بود چی گفتم و موضوع چی بود که وقتی جمله ام تموم شد طرف گفت "این حرفت رو نشنیده می گیرم!"

من عاشق اینم که یکی توی چشمام زل بزنه و با همه صداقت و توانایی اش بگه: " می دونی من تو زندگیم به هرچی می خواستم رسیدم به هرچی!…

به دخترم خواهم آموخت که که نه مادرش را فدای هیچ چیز کند و نه هرچیز را فدای مادرش.

یاد می گیرم لحظه ها را حس کنم نگران آینده نباشم و در خود حال, زندگی کنم . هی باورم نمیشه من دارم کم کم آدم می شم!

این دفعه چندمیه که هر موقع اینترنتم قطع میشه اولین چیزی که یادم میاد اینه که برم بقیه سوالهای اینجا رو کامل کنم به اون خانوم پرفسور مالاییه هم ایمیل…

دردناک تر از تنهایی غذا خوردن, غذا خوردن, به تنهاییه.