و من سگ شدم! اين سه روز آخر كلاسهاي ايرانگردي ـ جهانگردي رو مثل سگ خنديديم،يعني اونقدر خنديديم كه ديگه نفسمون بالا نميومد،يك جوري كه واقعا من اون آخرهاش احساس…

مي داني، دلم ميخواهد سرتا پايت را طلا بگيرم، با زيباترين گل هاي بـهاري بپـوشانمت، وبا خوشبترين عطر هاي ممكن معطرت كنم، آنگاه با يك دانه ليمو ترش تعويضت كنم!

خواهش ميكنم مادربزرگ! اختيار داريد،شما مراحميد،خيلي لطف كرديد زنگ زديد! نه با با كجا خواب بودم! مگه ساعت پنج و نيم صبح هم كسي ميخوابــــه!!!

بچه هاي خوب، اگر مي خواهيد دعوا كنيد و حرفهاي زشت زشت بزنيد، بريـد تو كوچه! من حوصله پاك كردن نظر خواهيم رو ندارم!

%%@@@@@%%%@@@@%%@@ %%%%%%%%%%%%%%%%@ من:@ مهندس:% (ااينجا من و مهندس شركت داريم تو سر خودمون ميزنيم تا منظورمون را به هم ديگه حالي كنيم) يك خانوم چاقي اومد تو اتاق دو خط…

و كم كم برايم yahoo Helperشدي، هميشه بودي اما هيچ وقت به درد نمي خوردي!

و خداوند كم لطفي اش را در ندادن حماقت كافي براي باور كردن حرفهاي تو در حق من تمام كرد!

ميگما اين صادقانه عجب حرفهايي در باره ما ميزنه هــــــــا:X Comment