از ور زدن بیزام.


مشکل اینه که من از زیاد توضیح دادن بیزام
چه بخوام یک چیزی رو شفاها توضیح بدهم چه کتباً.دلم میخواد توی یک جمله حرفهام رو بگنجونم
و طرف خودش همه چیز رو از توی اون جمله بفهمه , درک کنه , حس کنه و حتی استفاده هم کنه
و تازه اگر بشه تایید هم بکنه!
اصلا اگر آدم اینقدر خنگ باشه که حرفهای یک جمله ء ساده من رو نفهمه خوب نفهمه!
و آدم مجبور نیست که برای نفهم ها حرف بزنه!
و از اونجایی که مار از پونه بدش میاد در خونش سبز میشه این استاده هی از من میخواد توضیح
بدهم و مطلب رو باز کنم.و من هر چی کلمات رو میگنجونم توی یک جمله کوچیک که هم وقت
من گرفته نشه هم خواننده بیچاره گیج نشه, میگه نه بیشتر! باید خوب شیر فهم بشوند که ما
داریم چی کار میکنیم , مشکل چی بوده , هدف چیه, کی ها چی کار کردند, کارشون چه ایرادی
داشته, ما چه مرگمونه که میخواهیم همون غلطی که اونها کردند رو ادامه بدهیم و بعدا به همین
دلایل مسخره به کارمون افتخار کنیم خیرسرمون!
.
توی تز لیسانسم بعد از اون همه کد نویسی و کار فشرده , تو کل مستند سازیش تو بخش آخر
در باره خود پروژه ام فقط یک صفحه نوشتم( به غیر از خود کد و عکس ها)و استادم که دوست
یکی از اقواممون بود از تعجب نمی دونست این رو رد کنه یا تایید ولی من واقعا دلم
نمی خواست سیستم رو شرح بدهم یعنی در توانم نبود چون به نظرم سیستم به خودی خود
به اندازه کافی واضح بود و لازم نبود وقت خودم و بقیه رو با ور زدن بگیرم, استاده هم وقتی
بدبختی رو از توی چشمهام خوند امضا کرد و من رفتم و دیگه پشت سرم رو نگاه نکردم…
حالا این استاد ذلیل مرده هی میگه بنویس توضیح بده..
و من میخوام بهش بگم آدمهایی که اینقدر خنگ باشند که کارایی سیستم رو با این توضیحات کوتاه
و واضح من نفهمند بهتره برن بمیرن…

اما مثل همیشه لبخندی کاملا رضایتمندانه میزنم که شک نمی کنه من عاشق نوشتنم!
و لبخندی صمیمانه تر میزنه و میگه برو مریم و زیادتر بنویس…