دایی جان که زنگ میزند – با اینکه دیگر از زنگ خوردن موبایل ذوقی نمیکنم-
بس که آدمها زنگ زدند و اطلاعات خواستند و برایشان فک زدم – ذوق میکنم.
انگار که خود خود محبت از لابه لای امواج تلفن دارد می خورد به صورتم.
حس خوبی هست وقتی می پرسد دوستان نزدیکت کی هستند,و من تند تند برایش از
دوستانم میگویم و یکی یکی دقیق شرحشان میدهم.و وقتی میگوید حدس میزنم که دیگر آنقدر
سرت شلوغ شده است که کمتر دلتنگی میکنی,عمق توجه اش را می فهمم و حرفش را
تایید میکنم و در جوابش میگویم که بعضی حس ها زمان و مکان نمی شناسند و دلتنگی
برای کسانی که دوستشان داری فراتر از این حرفهاست.
یادش می آورم که آن روزها جمعه عصرها همیشه چشم به راهش بودیم تا بیاید از خواهر
بزرگترش احوالپرسی کند و اگر جمعه ای می شد که نمی امد چقدر دلتنگش می شدیم.
.
دایی جان محبت خالصانه اش را با تلفن های کوتاه دیر به دیرش برایم جوری هدیه میکند
که انگار تنها خودش میتواند از عهده این کار بربیاید و اینگونه شادی را منتقل کند.
.
تازگیها بدجوری روی انواع مهربانی ها حساس شده ام بس که این مدت مهربانی های
هدف دار دیده ام از آدمها و توی ذوقم خورده است..
Posted inUncategorized