خسته ام
از ساختن/
از ذره ذره کنار هم گذاشتن آجر های زندگی ام


از نفشه کشی ساختمان زندگی ام/ از طراح , معمار , بنا , نقاش زندگی ام بودن
از تصمیم گیری های متعدد, از اینکه هر لحظه باید یک تصمیم جدید گیرم /از نا پایداری/
از بی ثباتی.
خسته ام
از مسئول خودم بودن /
تو مسئول شاد کردن خودتی/ تو مسئول افکار خودتی / تو مسئول اشتباهات خودتی /
تو مسئول اعمال خودتی .”هر آنچه که انجام دهید سرانجام به خودتان بر میگردد ….”
ولمان کنید. پس آن گاد که آن بالا نشسته چه کاره هست؟ همه اش ما مسئولیم؟
خسته ام
از اداره کردن خودم/
دلم میخواهد یکی بیاید برایم برنامه ریزی کند و من تنها حرکت کنم . دلم میخواهد سررشته
زندگی ام را به دست کسی بدهم که بدانم مرا به ناکجا آباد نمی برد.
دلم نمی خواهد برای زندگی کسی نقشه کشی کنم. من اصلا نقشه کشی نمیدانم و
نمی توانم مددکار باشم.
خسته ام
از غلط های فرهنگ ایرانی /
کاش وقتی فرهنگ پنج هزار ساله ایرانی در حین شکل گرفتن بودن ,یکی این وسطها
کمی به فکر حق انتخاب نسل های آینده هم بود.
این همه وابستگی خانوادگی, عاطفی برای یکی که میخواهد مستقل زندگی کند , زهر
است, سم است, درد بی درمان است.دلم میخواهد مثل دوست چینی ا م, مثل دوست
فرانسوی ام , از بچگی مستقل بودن را یاد گرفته بودم
خسته ام
از اشتباهات نکرده /
دلم می خواهد اشتباه کنم. دلم می خواهد خراب کنم. دلم می خواهد مثل خیلی های
دیگری که بعد از همه اشتباهات احمقانه شان خودشان را به راحتی می بخشند , اشتباه
کنم/ زندگی چندین نفر را خراب کنم, بعد خیلی راحت خودم را توجیه کنم , کمی
شعار بدهم و خودم را ببخشم.
بعدتَرَش هم بروم جلوی آینه خودم را ببوسم و خودم را باز دوست بدارم.
خسته ام
از خودم /
خود خود لعنتی ام .خود لعنتی ام که به چیزهایی که دارد قانع نمی شود , که آرام نمی گیرد .
دلش باز هم پرواز میخواد. دلش ارتفاع بالا می خواهد و با هیچ منطقی کوتاه نمی آید.
خود لعنتی که نمی تواند دلش را به چیزهای کم خوش کند.
.
.خسته زندگی ام .
خسته تجربه های پی در پی / خسته از دیدن آدمهای جورواجور/ از فکر کردنها و به نتیجه
نرسیدن ها
.
خسته ام / از احساس خستگی.