روزمرگی:
من سخت مشغول مشغولیات خودم هستم
گاهی شادم, گاهی غمگین , گاهی بهانه ای پیدا میکنم و می خندم
گاهی با دیدن یک نشانه کوچک بی دلیل اشکهایم روانه می شوند
در فستیوال فود چند هفته پیش یک سرسید ایرانی سفارت ایران گرفته ام تا یادم بماند تولدها را
روزهای مادر و پدر را , تعطیلی های ایران را.
اما من آنقدر سرگرم زندگی ام که باز هم یادم می رود.و نزدیک ظهر با یک اس ام اس کوتاه از
دوستی یادم می افتد که امروز روز مادر است.
سر خودم داد می کشم ضمیر درونم فریاد می زند “تولد دوستانت را با معادل میلادی اش
خوب چک میکنی و هزار جا می نویسی تا یادت نرود اما به آنها که می رسد حافظه ات
از کار می افتد…”
و من سریع تقصیر را می اندازم گردن خودشان که بدون توقع نیکی کرده اند…
آخر تازگیها خوب یاد گرفته ام چگونه کودک درونم را توجیه کنم و فریبش دهم
.
بلافاصله برای سیستر کوجک آفلاینی میگذارم که به من زنگی بزند . گرجه مطمئنم که
به این زودی سراغ اینترنت نمی رود
و بعد برای آنکه کارم را محکم کاری تر که نه .شاید از عذاب وجدانم کم کنم , به برادرم
اس ام اس می زنم و می گویم از سیستر بخواهد به من زنگ بزند تا به مامان تبریک بگویم.
عصر شده است
.
من مشغولم با مشغولیاتم .
من باز یادم رفته است که امروز روز مادر است.
دوستی از ایران برایم اس ام اس می فرستد و روز زن را تبریک میگوید
باز یادم می افتد.
می خواهم بروم کارت تلفن بگیرم که سیستر کوچک خودش زنگ میزند و دلخورانه می گوید:
“اولا که اگر آفلاین هم نمی گذاشتی, من خودم آنقدر عقلم می کشید که اینکار را انجام دهم
حال آفلاین گذاشتی /دیگر چرا باز اس ام اس میزنی و تکرار میکنی”
بلند بلند میخندم و میگویم:
” تاثیرفرهنگ اینجاست دیگر. از بس که این مالایی ها باهوش هستند. ده بار میگویی باز هم نمی فهمند!
تو را با آنها اشتباه گرفته ام”
می خندد و می گوید: “باشد از این به بعد من هم می شوم مثل مالایی ها”
.
.من مشغولم با مشغولیاتم .
با مامان صحبت کرده ام.خوش و خرم به او تبریک گفته ام وقول داده ام که زود زود برگردم.
خوشحالم.عذاب وجدانم بهتر شده است مطمئنم اصلا نفهمیده است که دخترش در آن لنگه دنیا
به تنها چیزی که فکر نمی کرده است روز مادر بوده است….