تاثیر گذارها
تاثیر گذارها
از آنجا که کسی از من نخواست از تاثیر گذارهایم بنویسم قاعدتاً ادب حکم میکند که ننویسم اما غربت به مریم آی یاد داده است وقتی میخواهی کاری انجام بدهی منتظر درخواست دیگران نباش و حال لحظه را ببر.
!
من آدم تاثیر پذیری بوده ام و هستم.شخصیت ضعیفی داشته و دارم که هر کلمه ای/ هر حرف کوچکی/ هر کتابی/ هر منظره ای/ هر فیلمی/ هر انسانی و حتی هر حیوانی به راحتی میتواند روی من تاثیر بگذارد.من از تمام آدمهای زندگی ام تاثیر گرفته ام. آنها با تاثیرات کوچک و بزرگشان زندگی مرا متحول کرده اند.حتی از کسانی سخت که مرا آزرده اند یاد گرفتم که مثل آنها نباشم و از این بابت ازآنها بسیار متشکرم.
اگر صفات کنونی را به دو دسته ذاتی و اکتسابی تقسیم کنیم و صفات ذاتی را همانها بدانیم که از بدو تولد با آنها به دنیا آمده ایم و صفات اکتسابی را همانها که از محیط گرفته ایم باید بگویم که من هر دو را از پدر و مادرم گرفته ام و هیچگاه بدان اعتراف نکرده ام.انگار من خودم اینها را یاد گرفته یاشم وهیچ ربطی به انها نداشته است .اما اینجا در غربت تنهایی خودم پی بردم که من صفات اکتسابی اجتناب پذیری با خود دارم که بعضی وقتها سخت مرا می آزارد و هر چه سعی کرده ام بعضی وقتها بر خلافشان رفتار کنم نتوانسته ام. چون بد جوری با آنها بزرگ شده ام.
شاید هیچ جا به هیچ کس نگفته ام اما من مظلوم ترین و با گذشت ترین زن را مادرم دیدم. زنی که هیچ گاه از کسانی که در حقش این همه ظلم کردند بد نگفت و حتی ازآنها هیج کینه ای به دل نگرفت و به ما یاد داد که احترام بگذاریم به همان ها و به هر کسی و در هر سطحی و هر شرایطی.
من مهربانی, سخت کوشی وتواضع را از پدری آموخته ام که از سنین کودکی روزی پنج ساعت می خوابد. خودش را صادقانه فدای بچه هایش میکند بی آنکه منتی بگذارد و بی آنکه توقعی داشته باشد و بدون آنکه شکوه ای کند .کسی که از او هرگز دروغی نشنیدیم با اینکه بارها برایش دروغ ساختیم و فهمید و به رویمان نیاورد…
همیشه شکوه کرده ام همیشه انتقاد کرده ام از اینکه چرا حقش را از دیگران نمی گیرد چرا گذشت میکند و چرا با همه آنقدر مهربان هست….و شاید حق داشته ام..شاید خیلی دلچسب نباشد پدرت حرفهای همه را باور کند و جلوی چشمت دیگران حقش را بخورند…..
اما اکنون که اینجا آمده ام بعضی وقتها دلم میخواهد بد باشم انتقام بگیرم فریاد بزنم کینه به دل بگیرم اما نمیشود من با این صفات بزرگ نشده ام و نمی توانم. در توانم نیست یعنی. والبته هیچ ارزشی ندارد برایم اینگونه بودن.انگار که یک سری صفات را با آمپول به تو تزریق کرده باشند…
!
یادم می آید در هنگام گفتگو با دوستی شنیدم که میگفت برای آنکه خرج تحصیل خواهر و برادرش را بدهد کار میکند و من تا دو روز گریستم از این همه خوبی و گذشت اما هیچ گاه یاد نگرفتم و نتوانستم مانند او باشم.بعضی وقتها تاثیر ها میتواند عمیق باشد اما کارساز نباشد.
تاثیر بعدی زندگی ام را از دوستانم گرفته ام.همیشه در انتخاب دوست وسواسی داشته ام که اکنون از آن همه سخت گیری خوشحالم .من بهترین و فهمیده ترین دوستها را داشته ام.و شاید شانس همراهم بوده است که با آنها آشنا شوم و از این بابت سخت به خود می بالم و اگر بخواهم از هر کدام و خوبیهایشان بگویم از این ها به در است و باید برای هر کدام کتابی نوشت بس که نکته های ظریف و جور واجور دارند……