و ایام میگذرد…
||
/\


دقايقي از ثبت نام من در دانشگاه يو ام نميگذره و تنها آدم بيشعوري كه داره از كامپيوتر هاي مخصوص ثبت نام اينترنتي استفاده شخصي ميكنه منم. بعضي عادتهاي بد ايروني رو ترك كردن خيلي سخته و بعضي وقتها فكر ميكنم ما ها نرمالیم و اینها يك مرضي چيزي دارند كه انقدر آروم و مهربون و بدون
استرسند و راه به راه به همدیگه لبخند ميزنند.
اين مدت اينقدر اتفاقهاي عجيب غريب افتاد كه باورش براي خودمم سخته. همون لحظه اول توي هواپيما یک خانوم پروفسور مالايي نشست كنارم و وقتي فهميد خونه فاميلمون چقدر از كوالالامپور دوره از من دعوت كرد برم پيشش و چهار روز تموم از من مثل دخترش مواظبت كرد وتا وقتي خوابگاهم كاملا قطعي نشده بود نذاشت قند تو دلم آب بشه.و این باعث شد کمی برام مسائل قابل هضم تر بشه و بیشتر با محیط آشنا بشم. هر سه دانشگاهي كه پذيرفته شده بودم رو از نزديك دیدم كه UM از همش به نظر من و اون خانم كه استاد UKM بود بهتر اومد (هر چند كه هزينه های زندگی در کی ال دو برابر بقيه است) .
چيزي که اينجا خيلي عجيب غريبه نظم بيش از حدي هست كه توي كارها به چشم ميخوره اونقدر كارها زود انجام ميشه كه آدم فكر مي منه جل الخالق نكنه دوره آخر الزمان شده.(نديد بديدم خودتي!)جوري كه امروز در عرض يك ساعت تونستم رشتم رو از MIS به مهندسي نرم افزار تغيير بدم و آب از آب تكون نخورد و کلا می تونی همه جوره ناز بیای براشون و همه چیز ممکنه.( اولین چيزي كه همون لحظه يادم اومد اين بود كه قبل از اومدنم براي تمديد كارت راهنمايي تورم نزديك به دو ماه تو ی سازمان جهانگردی علاف شدم و آخرم با غلط املايي بهم دادند.(بد جوري تو دلم مونده بود اين موضوع!)
در كنار همه اين خوبي ها ديروز توی خیابون با يك حساب سر انگشي متوجه شدم در آینده نزدیک قراره براي خوابگاه , ثبت نام ,کلاس مالایی, ويزاي دانشچويي و غيره پول كم بيارم و اونقدر حالم بد شد كه توي كيلينك براي تست آزمايشها دانشگاه فشارم افتاد پايين و اولين چيزي كه به ذهنم رسيد اين بود كه زنگ بزنم به بابام كه يك دفعه موبايلم خراب شد و مجبور شدم براي تعميرش پول زيادي بدم و دو روز صبر کنم كه حالم خيلي بد تر شد.و موقع برگشتن از بس گیج بودم نتونستم آدرس درست به راننده تاکسی بدم و کلی هزینه تاکسی دادم و چون توي خوابگاه تنها دختر ايراني منم و هیچکی نبود براش غر بزنم ,نشستم عر عر کردن تو اتاق برای خودم …
بگذریم.
همه مالايي ها تقریبا میتونند انگلیسی بفهمند ولی به طرز وحشتناكي بد انگليسي حرف مي زنند فكر ميكنم تا وقتي از اينجا برم زبان انگليسيم بهتر که نشه بدتر هم بشه چون مجبوري مثل خودشون حرف بزني.اما چیزی که خیلی دردناکه اینه که مالایی ها فوق العاده مهربونند و آدم تا بنا گوشش قرمز میشه و از نهایت لطفشون شرمنده میشه و اگر مثل من باشه مدام مهربونیشون رو با خودش مقایسه میکنه و دم به ساعت میگه خاک بر سرت مریم!