مجالي براي اندكي نوشتن/به سبك ارداويرافي
باورم نميشود يك جمعه امده باشد كه بشود صداي اسپيكر را بلند كردو با آرامش بنان راشنيد بدون اينكه يك سيستر با كله وارد اتاق شود و يك جك جديد زوركي براي تعريف كند
گفتم سيستر
بچمون رفته كنكور بده و خوب من اينجا دارم از نبودش حسابي لذت ميبرم به هرحال درسته كه من بهترين و مهربونترين و درس نخون ترين سيستر دنيا رو دارم و هرچقدر هم مزه هاي لوس و بيمزه بريزم اون هر هر ميخنده و خيطم نميكنه اما يك وقتهايي كه خونه نيست هي سوال كنه و چپ و راست اداي من رو دربياره يك آرامش خوبي داره كه باعث ميشه من حاضر باشم پول بدم به اينها كه هرهفته كنكور بذارن براشون!
گفتم پول
لامصب چي كار كه نميكنه!
كافيه يك خورده سر كيسه رو شل كني تا همه نيستي ها هست بشوند و تو كيف دنيا رو ببري!هچند كه ديگه ته كيسه من هيچي نمونده كه بخوام شلش كنم اما قديميها يك چيزي ميدونستند كه گفتند”پول بر هر درد بي درمان دواست”
گفتم دوا
همينجوري كيلويي قرص و شربت ميخورم بدون اينكه به توصيه هاي دكتر و ساعت خوردنش توجه كنم
يك دفعه وسط اين گرماي تابستون آدم تب و لرز كنه و گلو درد بگيره ميكن خيلي بد شگونه انگار!
گفتم تابستون
اينجوري كه داره پيش ميره اين تابستون نه از مسافرت خبري هست نه از خوش گذروني و مهموني .هر چي پارسال بهم خوش گذشت و خوب بود امسال هيچ خبري نيست!
گفتم خبر
ماريا يك عالمه كادوهاي خوشگل از اسپانيا داده به دوستش برام بياره كه ديروز رفتم ديدمش و كلي خوش گذشت بهمون و جاي ماريا رو خالي كرديم حسابي!يك چيز خيلي جالبي كه من تا حالا نديده بودم اين بود كه راننده ولووي تورشون يك دختر خيلي جوون و خوشگل بود كه همراه پدر و برادرش بود و اين از نظر من محشر بود چون با زبون بي زبوني به توريستها ميفهموند كه زنهاي ايراني هم بله!!
گفتم بله!
بالاخره لعيا دختر عمه گل و دوست داشتني من بله رو گفت ديشب و رفت كه مزه خوشبختي رو با شوهر خوبش بچشه و ديگه يادش رو منم نباشه!
پايان!
Posted inUncategorized