از مزایای مهندس نرم افزار بودن، یکیش اینه که به قول مپینگ، آدم می تونه راحت تر از این کشور به اون کشور جا به جا بشه
و لازم نیست حتی آدم خیلی زبان کشور محلشم بلد باشه.
همکارهایی دارم که واقعن انگلیسشون ضعیفه، اما چیزهایی که مربوط به کار میشه رو می دونن و خیلی هم بیش تر از آدم هایی که زبان می دونن و رشتشون چیز دیگه ای هست پول در میارن.
از معایب این رشته اینه که آدم باید هی خودش رو آپ تو دیت کنه. تقریبن میشه گفت کسی که ده سال مثلن به زبان پاسکال برنامه نویس بوده، اگه زبانهای جدید رو یاد نگرفته باشه، الان هیچ جا براش کار نیست و تقریبن مدرکش بیهوده است.
مصاحبه هایی که برای ورود به شرکت های بزرگ نرم افزاری هست، هیچ ربطی به اینکه چه جوری لباس پوشیدید، مرتب هستید، آیا آدم خوش برخوردی هستید، و یا اینکه مدرک دانشگاهی دارید، نداره و فقط و فقط باید جواب سوالهای نرم افزاریشون رو در زمانی که بهتون می دن جواب بدید و اگر نتونید، خیلی راحت بازی رو باختید و یک نفر دیگه جاتون رو می گیره..
من روز اولی که رفتم سر کلاس توی کانادا، فهمیدم که ای داد بیداد، همه چیزهایی که یاد گرفته بودم یا حاشیه بوده یا اینکه قدیمی شده و الان زبان جدید تکنولوژی جدید و روش جدید اومده و باید از اول بشینم همه چیز رو جدی تر و پایه ای بخونم. نتیجه این سه سال خوندن و سر کلاس تیوتوریال درس دادن تا مطمئن بشم خوب مطلب روگرفتم شده اینکه تازه بتونم وارد بازار کار بشم.
اما کار به این سادگی دست از سر آدم بر نمی داره. محیط کار همیشه پر از نیروی جدید و تازه کاره که همه چیزهای جدید رو خیلی بهتر و سریعتر یاد می گیرن و آدم های با تجربه کاری فقط باید زل بزنند و سعی کنند خودشون جلوی جوون تر ها نبازن.
علاوه بر اینها، داشتن همکارهای زبر و زرنگ که سه سوته همه کارها رو دیجیتالی حل می کنن ، باعث می شه توقع آدم از بقیه آدمها بره بالا. در حدی که وقتی یکی جواب ایمیل رو دیر می ده و یا اینکه معطل می کنه یک کاری رو انجام بده می ره روی اعصابم و هی طرف و خودم رو حرص می دهم تا کارم سریع تر انجام بشه.
خلاصه کلام اینکه سافت ور اینجینرینگ خوندید، بدونید که تا اخر عمرتون باید دانش بجویید و گرنه مدرکتون رو باید فقط قاب کنید به دیوار!