من خیلی ساده، آدم کسی را از بالای درخت پایین آوردن نیستم. بیشتر معتقدم ما ها میمونی بیش نیستیم
هر کداممان از روی اجبار یا اختیار روی درختی هستیم که سعی می کنیم تا حد امکان برویم بالای بالای درخت
جایی که بشود از بالا به همه چیز نگاه کرد.
من، دیده ام که میمون دیگری، سعی می کند که با کلامش مرا از بالای درختی که ساخته ام پایین بیاورد، یا
حتی میمونی دیده ام که
نشسته ضرب و تقسیم کرده، طول و عرض درختی که هستم، با فاصله خودم از انتهای درخت را حساب کرده و بعد با فاصله خودش مقایسه کرده است.
من، میمون بی آزارم. سرم به کار خودم است. اتفاقن خیلی هم میمون دوستم. اما میمونی که دارد زندگی ام را حساب کتاب می کند، حالم را به هم می زند. دلم می خواهد همه موزهای روی درخت را بهش بدهم تا شاید دست از سرم بر دارد. اما می دانم که تنها چیزی که این دسته از میمون را خوشحال می کند این است که خودم را از بالای درخت پرت کنم پایین و مدام در مدحش ترانه بسرایم.
من، میمون با تجربه ای هستم و خیلی ساده دور میمون هایی که حساب کتابم می کنند خط می کشم.
اصلن هم، حوصله ی میمونی که ادای آدمها را در می آورد ندارم.
.
حق با داروین بود،
حسن!