یک, شنبه پاییزی


امروز شنبه است, شنبه ها روز تعطیلی من است در حدی که اگر گاد هم از بالا بیاید و از من بخواهد برایش یک برنامه بنویسم یا بنده ای را آزار دهم, مجبورم چشمانم را به زور غمگین کنم و بگویم شرمنده ام برادر. برو دوشنبه بیا.
.
امروز شنبه است من صبح یازده بیدار شدم. دیشب تا دیر وقت با دوست لبنانی بیست و سه ساله ام تلفنی حرف میزدم تا حواسش پرت شود و نرود سیگار بخرد به قول سیستر کارهای هرگز نکرده/ اینجور وقتها یاد حرف دخترخالهه می افتم که میگفت باید یک مرکز روانشناسی بزنی. فکر کنم همین روزهاست که بروم مرکز روانشناسی و خودم را حسابی بزنم.
.
امروز شنبه است , بیدار که شدم با خودم گفتم این هم خانه آلمانی ریچم با خودش میگوید این دخترک مریض است که مثل سگ می خوابد. چند روز پیش داشت میگفت که شبها نمیتواند دیگر بخوابد و از بی خوابی رنج می برد و حسرت می کشد از اینکه من اینقدر می توانم راحت بخوابم. بعد هم گفت خوب بود اگر من می توانستم مقداری از ساعت خوابم را به او بدهم, من هم گفتم آن وقت تو هم ثروتت را به من میدادی و اینجوری هر دو خوشبخت بودیم- داستان را که برای سیستر گفتم گفت میگفتی میتوانم به جای تو هم بخوابم!- صبح روز بعدش آمد توی آشپزخانه که مریم یادت هست دیروز گفتی میخواهی من ثروتم را به تو بدهم, تو به من آموزش کامپیوتر بده من به تو پول میدهم. من توی دلم با خودم گفتم خاک بر سرت مریم, شوخی شوخی با آلمانی هم شوخی! بعد خندیدم و گفتم من شوخی کردم/ جک بود به حضرت عباس. من نمی توانم در ازای پول محبت کنم. اصلن غلط کردم. پیرزن قلبش مثل گنجشک هست , من هم آخرش سرم را با این زبانم بر باد می دهم…
.
امروز شنبه است من یازده و نیم بیدار شدم, اولین چیزی که به ذهنم آمد این بود که امروز تولد سیستر است یادم باشد زنگ بزنم تبریک بگویم که دیدم خودش زنگ زد, برایش آهنگ تولد خواندم. گفتم من باید زنگ می زدم. گفت بس که عادت کرده ام تولد هر که باشد به تو زنگ بزنم و تظاهر کنم تو زنگ زده ای, گفتم پس گوشی را بده خودت تبریکش بگویم . بعد هم نشستیم زمین و زمان را مسخره کردیم و خندیدیم. همان لحظه توی دلم احساس کردم واقعن سیستر دوست داشتنی ترین فرد زندگی من است.
.
امروز شنبه است از اول پاییز افتاده ام روی مود فیلم دیدن. ملت کار درست هم برایم کلی فیلم پیشنهاد کرده اند/ هر شب می نشینم تا آخرشان را می بینم و توی گودر رنک میدهم. انگار اگر ننویسم می میرم!
.
امروز شنبه است . انتهای ایمیلم برای یک کاپیتان نوشتم که تولد سیستر است و دلم میخواهد سورپرایزش کنم اما عقلم قد نمیدهد. جواب گرفتم که مایل به همکاری بدون تعارف است. من مثل سگ ذوق کردم. قرار شد دسته گل بگیرد رویش بنویسد سیستر تولدت مبارک و برایش بفرستد. من اینجا نشسته ام تا کاپیتان برگرد تا سیستر اسکول شود و من خوشحال شوم. انتظار زیبایی است. انتظار اسکول کردن یک سیستر که کارش اسکول کردن یک مملکت است انتظار زیبایی است.
امروز شنبه است. سیستر الان دوباره زنگ زد از هیجان نمی دانست چه بگوید, حسابی اسکول شده بود. کاپیتان ممنونم. گول اکامپلیشد! بعدی؟