می دونی من آدم آسون گیری هستم و نیستم. یعنی بعضی چیزها رو خیلی سخت میگیرم بعضی چیزها رو خیلی آسون. محیط کار و آدمهایی که باهاشون کار میکنم, همیشه یکی از سخت گیری هام بوده و به ندرت پیش اومده از کارم رضایت بالایی داشته باشم. اما بر خلاف اون شرکت استرالیایی قبلی مضحک که وقتی اومدم بیرون یک ماه طول کشید تا حالم خوب بشه از اون همه آدمهای عجیب غریب و پروژه مسخره و بی سر ته اشون, این شرکت جدیده واقعن هر روزش برام شیرین بوده,از همکارهای با مزه ام گرفته تا اعضای تیم که من هیچ وقت نتونستم باهاشون وارد رقابت بشم از بس که مغزشون بهتر من کار میکرد. کار کردن با آدمهای باهوش از جاهای مختلف و یک مشت گیک که بزرگترین مشغله ذهنی اشون کارتون های ژاپنی و ورژن جدید نت بین و جاوا هست خیلی لذت بخش تر از اون چیزی هست که تصور می شه کرد. یادم میاد یکی از دوستام بهم می گفت غربت رو وقتی می فهمی که شروع به کار کردن کنی و وقتی دانشجویی تازه زندگیت خوبه . من هم هی فکر می کردم الان که شروع به کار میکنم زندگیم سخت می شه ولی کاملن بر عکس اون چیزی که پیش بینی می کردم فوق العاده بوده و چیزی که توی این هشت ماه توی یک شرکت انگلیسی یاد گرفتم واقعن تو اون دو سال مستر زیر دست استاد مالایی عزیزم یاد نگرفتم. و به قول معروف وقتی کودک درون راضی, والد درون راضی, پس گاد هم راضی!
.
دیروز کتبن استعفام رو به رییس تحویل دادم.
Posted inLife Stories Malaysia