اولین بار توی دفتر استادم بودم و هی به استادم اصرار می کردم که با من بیاد کنفرانس و می گفتم که اگر بقیه ازم سوال بپرسند می ترسم نتوانم جواب بدهم. استادم مثل همیشه پرانرژی , خندان و بی خیال برگشت گفت اگر ازت یک سوالی پرسیدند که بلد نبودی خیلی آروم لبخند بزن و بگو
Good question, we need to investigate more on this.
بعد دیگه همین شد که وقتی یکی ازم سوالی می پرسید که یا جوابش را نمیدونستم یا نمی خواستم جوابش را بدهم می گفتم
Good question!
امروز رییس روز آخر تحویل گزارشش بود و کله همه مون را خرده بود تا ریپورت رو تمام کنیم. بعد از ناهار هم خودش آومد بالای سرمون تا دودرش نکنیم و کار رو خوب تمام کنیم.
بعد یک دفعه وسط کار وقتی یک جای پروژه اجرا نمی شد و اعصاب همه خرد شده بود, خیلی جدی به من نگاه کرد و گفت: مریم این مشکل از چیه؟ از فلان قسمت کاره یا از بهمانه؟
من خیلی جدی بهش نگاه کردم و گفتم
Good question!!
رییس یک لحظه فکر کرد که الان جملم ادامه داره و قراره جوابش رو بدم بعد که دید دختر مالاییه قرمز شده از خنده دو ریالیش افتاد و گفت تا اونجا که من یادم میاد تو هر وفت جواب یک سوال رو نمیدونمی میگی
Good question!!
و یک ذره با خودش غر غر کرد و رفت
یک ربع بعد باز برگشت و دوباره وسط تست سیستم یک مشکل دیگه پیش اومد و رییس خیلی عصبانی برگشت به من نگاه کرد و گفت, برای چی نتیجه ای که میده با نتیجه ای که میخواهیم یکی نیست,
من آروم سرم رو آوردم بالا و گفتم
Good question!
.
رییس تا آخر دیگه ازم سوال نپرسید!
Posted inLife Stories Malaysia