اينكه مشكل واحدهام حل شده،

اينكه امروز يك مهموني خوب دعوتم،

اينكه ماريا برام اون زنجير و مدال را فرستاده،

اينكه اون شاهزاده مسخره اي كه همه منتظرش بودند،تو زرد

از آب در اومد و همان شد كه من گفتم،

اينكه….

دليل نميشه كه بتونم از استرسي كه خاله جان، درمورد چيزهايي كه

اصلا به من مربوط نيست و نميخواهم هيچي درباره شون بدونم،بهم

وارد ميكنه،در امان باشم و حالم تا آخر روزگرفته نباشه!