فقط ميتوانم بگويم از خستگي در حال موت هستم!
.بعد از چهار ساعت كلاس فشرده و خسته كننده سيستم خبره و شش
ساعت متوالي كلاس لينوكس وتمرين نصب و حذف و فلان و بهمان
آن ،به اميد يك استراحت راحت به خانه آمدم،بعد از نيم ساعت نفس
راحت كشيدن يكي از دوستان بسيار عزيز تماس گرفتند كه تا ده دقيقه
ديگر اينجا هستند..!
دوست نازنينم،
با اهداي يك شاخه گل رز و يك ظرف حلواي سفارشي با حضور مستمر
خود تا يازده شب، بر خستگي مفرط بنده همچنان افزودند و بسي من
را شادمان نمودند
خداوند همه دوستان خوب را براي همديگر نگه دارد!!