ما یک ماهی ورزش نمی رویم بعد یک دفعه که یاد فواید ورزش می افتیم
می رویم کراس فیت, ورزشی که حتی ورزشکارها هم به سختی از پسش بر می آیند. بعدش تا یک هفته از درد ماهیچه به خود می پیچیم
ما یک دفعه می افتیم به سوشوآلایزنیگ، زنگ می زنیم ملت را دعوت می کنیم، هفت سرویس شام می چینیم و بعد یک دفعه که از حال دعوت کردن می افتیم، تا یک ماه دیگر جواب تلفن های هیچ کس را نمی دهیم.
ما یک دفعه به فکر پس انداز می افتیم و هی به سایتهای فروشگاه آنلاین سر می زنیم ، جنس انتخاب می کنیم اما وقتی ازمان شماره کردیت کارد می خواهد ، لج می کنیم و آنقدرکشش می دهیم تا سایت ما را می اندازد بیرون. بعد یک دفعه که خسته می شویم، می رویم از گران ترین مال، خدا تومن یک تیشرت را سه برابر قیمت واقعی اش می خریم.
ما یک دفعه نگران حال اطرافیان می شویم و سعی می کنیم بخشش به معنای واقعی کنیم ( چیزی که دوست داری به دیگران ببخش و فیلان)
بعد می رویم برای تولد خواهر جرج یک پکیج اسپای لوکس می گیریم، بعد که یک دفعه از مود بخشش می افتیم، به برادرش خیلی ساده فقط تلفنی تولدش را تبریک می گویم!
ما یک دفعه یک ماهی رستوران نمی رویم که غذای بیرون خوب و سالم نیست و من چاق می شوم و فیلان.
بعد که از دستپخت خودمان خسته می شویم، یک ویکند، جمعه و شنبه و یک شنبه از این رستوان به آن رستوران خودمان را خفه می کنیم!
ما، باید یا از این طرف بام بیفتیم یا از آن طرف!
وسط بام، جا به اندازه کافی برای دو نفر نیست…
Posted inLife Stories Montreal