یک روزی, یکی, یک جایی بهم گفته بود:
تعجب میکنم وقتی آدمهایی رو می بینم که خیلی با شوق و ذوق و هیجان
از یک زندگی کاملا معمولی حرف میزنند , از کارهای معمولی/ از روزمرگی…
و من اونقدر با این جملش همذات پنداری کرده بودم که هیچی نتونسته بودم بگم,هیچی.