گذشته نزدیک
20Jan- 2008
آلیس یک جای آرام و خلوت پیدا کرده بود که به راحتی آفتاب بگیرد.به قول خودش دلش میخواست
آنقدر برنزه شود که وقتی برمیگردد پاریس همه بگویند اووه لالــــااین دختره از هالیدی اومده.
من یک سایه زیر یک درخت پیدا کرده بودم و سعی میکردم از صدای دریا آرامش بگیرم. به یاد
چابهار 2 سال پیش افتادم من و آلیس و حالا هردو اینجا.حس خوبی بود.
چند ساعتی گذشته بود و ما بدون آنکه حرفی با هم بزنیم از آرامش جزیره و دریا لذت می بردیم
دوستی با آلیس برای این ارزشمند است که میتوانیم ساعتها در سکوت بنشینم و از بودن باهم
لذت ببریم ومجبور نیستی هی برایش فک بزنی که حوصله اش سر نرود.
سه دختر جوان منطقه ممنوعه ما را پیدا کرده بودند. یکی از دخترها به نظرم حسابی زیبا می آمد
به آلیس گفتم این حتما ایرانی است. آلیس بادی در غب غب انداخت و گفت ما دخترهای
فرانسوی زیبایی هم داریم. اونها دارند فرانسه باهم حرف میزنند می شنوی!؟
دختر زیبای وسطی وقتی از آلیس شنید که تاریخ ایران میخواند تعجب کرد و وقتی فهمید من
ایرانی ام بیشتر.و بعد ادامه داد من نیمه ایرانی ام. اما نام فرانسوی دارم و تا به حال ایران را
ندیده ام . مادرم دلش نمیخواهد ایران بروم و اجازه نمیدهد.
من به دو دخترنه چندان زیبای فرانسوی دیگر نگاه کردم و نگاهی حاکی از شاید دختران زیبای
فرانسوی, نیمه ایرانی باشند! به آلیس انداختم.
آلیس در جواب چرا تاریخ ایران ؟ به آرامی جواب داد: ایران تاریخ طولانی و عمیقی دارد فکر کردم
بهترین گزینه برای من باشد. و من گفتم شاید بهتر باشد خودت بروی و از نزدیک قضاوت کنی
دخترک با حالتی اندوهگین گفت که به زودی مادرش را مجبور میکند ایران را ببینند…
آلیس توی آفتاب به جای برنزه شدن حسابی سوخته بود. خیلی بیشتر از حد اووه لالــــا این دختره
چقدر آفتاب ندیده است…