فردا سال تحویله


طبق معمول چهارشنبه ها گزارش دارم .خوابم میاد نمیخوام برم دانشگاه استاده گفته ده و ربع اونجا باشم و من هنوز گزارشم اماده نیست هر 5 دقیقه یکبار ساعت زنگ میزنه و خاموشش میکنم با عجله تاکسی میگیرم میرم دانشگاه و تند تند کارام رو دقیقه اخر تموم میکنم و تحویل میدهم . دلم میخواد زود برم خونه بخوابم اما میدونم که تا شب هنوز خیلی مونده و از همه مهمتر فردا سال تحویله…
.
یک لحظه موقع ناهار به هم نگاه کردیم و تصمیمون رو گرفتیم. قبلش بهش گفته بودم دلم نمیاد امسال تو دانشکده هفت سین نچینیم. همین یک جمله ام کافیه که ده دقیقه بعد هر دو توی دفتر دانشکده نامه درخواست مجوز رو به رییس دانشکده تحویل بدیم و خوشحال باشیم با اینکه خوب میدونیم مثل پارسال این کار قوز بالاقوزه وسط این همه درس و بدبختی .اما هردو میخندیم چون فردا سال تحویله..
.
به چشمهای خط چشم کشیده زن نگاه میکنم .هنوز هم معتقدم هیچ آدم محترمی توی ترمینال کار نمیکنه یا اینکه من هیچ وقت آدم محترمی اونجا ندیدم.بهش میگم که بلیطم رو بهم نداده و انکار میکنه . میگه گذاشتم روی میز و تو ندیدی ویکی دزدیده! با اون چشمای خط چشم کشیده اش بهم زل میزنه و دروغ میگه . نگاهی از سر خشم بهش میندازم و میگم دوباره صادر کن و میگه نمیشه باید دوباره پول بدی .حس میکنم دلم میخواد تمام شیشه دکه اش رو خرد کنم بهش بگم آشغال لعنتی لیاقتت همینه که اینکاره باشی و از من و امثال من دزدی کنی اما نمیگم! باز نگاش میکنم شاید خجالت بکشه اما زیر بار نمیره تهدید میکنم به پلیس زنگ میزنم و آخر سر نصف قیمت بلیطها رو دو باره میدهم و بلیط جدید صادر میکنه. دلم میخواد نسلش رو از روی زمین بردارم کثافتهایی مثل اون رو . اما نمیتونم و زود میرم چون فردا سال تحویله…
.
شب رسیدم خونه و دلم میخواهد الان یکی اینجا بود که اتاقم رو مرتب میکرد و برام غذا می آورد فقط همین امروز رو که فردا سال تحویله.ذوق زنگ خوردن تلفنم طبق معمول بعد از فک زدن برای یک ناشناس در مورد اطلاعات اینجا , زود خشک میشه . خودم هم میدونم که واقعیت اینه که هیچ بویی از بهار و عید نمیاد و سعی میکنم به زور به خودم حس نوروز رو تلقین کنم. عجیبه که با اینکه هیچ خبری از خانواده/فامیل/آجیل/عیدی و تعطیلات نیست اما من خوشحالم, فقط چون فردا سال تحویله!
.
سال تحویل مبارک!