دخترک (2)
دخترک توی رستوران به لیوان قهوه پرشکرش چشم دوخته بود که یک دفعه متوجه شد این دو روز اخیر با تک تک اعضای خانوادش صحبت کرده به نظرش یک چیزی مشکوک اومد و با تایید هم خونه چینی مالاییش فهمید که این دو روز یک چیزی باعث دلتنگی شدید همه خانواده ش و این محبت و توجه هم زمان همه شده.
دخترک با کمی حلاجی ذهنش دلیلش رو سریع فهمید ولی اجازه داد هم خونه چینی- مالاییش به قوه تخیلش حرکت بده و هی از خودش دلیل بتراشه..
خاطرات سال پیش دخترک با دیدن یک خانم ایرانی با موهای مرتب مش طلایی که به نظر هم خونه چینی – مالاییش اروپایی می اومد ,جلوی چشمهاش زنده شدند.
خیلی وقت پیش دخترک برای اولین و آخرین بار تو زندگیش حرفهای تلخی به پدرش زده بود که توی لحظات تنهایی غربتش از گفتنش پشیمون شده بود اما امروز, این لحظه , فهمیده بود که باید اون حرفها رو می گفت و باید صبوری و گذشت را از پدرش یاد میگرفت و باید به پدرش فرصت میداد تا دوست داشتن واقعیش رو بهش ثابت کنه.و همه حرفهای تلخ دخترک رو با عمل و نه با حرفهای شیرین, رد کنه.باید همه می فهمیدند که دخترک گرچه به نظر خودش , مثل مادرش, حسادت رو از حس های زنانه اش کم داره اما میدونه که باید به کسی حسرت خورد که هم شأن خودش باشه…
دخترک شنیده بود که که دست خدا خیلی تلخه وقتی ازش بخوای خودش جواب بنده هاش رو بده اما باورش نمیشد که چنین روزی رو به چشم خودش ببینه.
دخترک , خوشحال از اینکه یک لحظه برای همیشه حضورکمرنگ وشیرین خدا رو کنار خودش حس کرده بود , لبخند گرمی به هم خونه چینی –مالاییش تحویل داد و باقیمانده لیوان قهوه پرشکرش رو یک نفس سرکشید.
Posted inUncategorized