این روزها به لایه های درونم فکر میکنم.لایه بیرونی همیشه بهتر از لایه درونی بوده است.چون در معرض دید همگان بوده است.برای حفظ ظاهر/تظاهر همان چیزهایی که همیشه خودم نکوهش میکردم….
فاصله عمیقی است میان لایه درونی و بیرونی ام.باید بکوشم فاصله هایش را بکاهم.باید بین آنها پیوندی ایجاد کنم.ابتدا خودم را یک مکعب چند بعدی تصور کردم و چند لایه بودنم را با داستان ابعاد وجودم توجیه کردم.اما اکنون زمان آن رسیده است که به لایه درونی اجازه دهم جایش را با لایه بیرونی جابه جا کند.شخصیت اصلی ام در حال شکل گرفتن است تا دیر نشده است باید همه عادات بدم را دور بیاندازم.ابتدا باید مشکلم را با لایه بیرونی حل کنم که مولدش همان آدمهای بیرون از من هستند.
برای شروع بهتر است روی خودم یک کاغذی بچسبانم و رویش بنویسم:
به چشمان آرام و نجیب من نگاهی نکنید , پایش بیفتد یک پدر سوخته ای میشوم آن ورش نا پیدا!